زمان تقریبی مطالعه: 14 دقیقه

جامد و مشتق

جامِدْ وَ مُشْتَق، دو اصطلاح در دستور زبان عربی. دستورـ نویسان عرب دو قسم از اقسام کلمه، یعنی اسم و فعل را به جامد (غیرمأخوذ) و مشتق (مأخوذ) تقسیم کرده‌اند. اسم جامد آن است که برگرفته از فعل نباشد و آن خود به دو نوع تقسیم می‌شود: 1. اسم ذات که بر اشیاء محسوس و مجسم دلالت دارد مانند حَجَر، سَقْف، رَجُل، فَرَس، عَیْن. 2. اسم معنی که بر اشیاء عقلی محض دلالت دارد مانند فهم، نبوغ، ذکاء، بخل، ثلاثة، عشرة، و... . در این تقسیم‌بندی همۀ مصادر فعلهای 3 حرفی در ردیف جامدها نهاده شده‌اند. مصدر میمی از فعلهای 3 حرفی (ثلاثی مجرد) را برخی اسمِ جامد، و برخی دیگر مشتق شمرده‌اند و مصدر صناعی مانند حریّة و انسانیّة را جامدِ مؤوّل به مشتق دانسته‌اند (حسن، 3/ 181-182، 186-187؛ ضیف، 99-102، غلایینی، 2/ 5؛ نیز نک‍ : فلایشر، I/ 168-171).
اسمِ مشتق برگرفته از فعل است و از نظر عمل و معنا بدان شباهت دارد و در ساختارِ جمله می‌تواند دارای نقشی همانند فعل باشد، مانند عالِم، متعلِّم، کاتِب، قَتیل، فارِس، و... . اسمهای مشتق به دو دسته تقسیم می‌شوند: 1. صفتها، شاملِ صفتهای فاعلی (اسم فاعل، صفت مشبهه، صیغۀ مبالغه)، صفت مفعولی، و صفت تفضیلی. 2. موصوفها، شاملِ اسم زمان و مکان، مصدر میمی (اگر آن را مشتق به شمار آوریم) و مصدر فعلهای بیش از 3 حرفی (ثلاثی مزید، رباعی، و رباعی مزید) و نیز اسم ابزارهای برگرفته از فعل (تهانوی، 1/ 206-210؛ غلایینی، 2/ 5-6؛ ضیف، 103-108؛ خلیل پاشا، 120-121؛ رایت، I/ 106-107).
اسم زمان و مکان و نیز اسم ابزار که نمی‌توانند شبیه به فعلهای خود عمل کنند، مشتقات شبیه به جامد نیز خوانده شده‌اند (حسن، 3/ 4). گفتنی است که از صفت نسبی (اسم منسوب) و اسم مصغّر که دارای معنای وصفی‌اند، و نیز اسمهای اشاره و برخی اسمهای موصول به عنوان اسمهای جامد مؤوّل به مشتق یاد شده است (نک‍ : همو، 3/ 182، حاشیه) و در برخی منابع اسم منسوب و اسم مصغر در ردیف اسمهای مشتق قرار گرفته است (بوبو، 104-105).
دستورنویسان می‌گویند: اگر کلمۀ مشتق به عنوان اسم خاص (= عَلَم) به کار گرفته شود، دیگر حکم یک کلمۀ جامد را می‌‌یابد و ویژگیهای مشتق و احکام آن را از دست می‌دهد، مانند احمد، محمود، حامد (حسن، 3/ 4، 182).
اشتقاق در افعال به معنای برگرفته شدنِ فعل امر از مضارع، مضارع از ماضی، و ماضی از مصدر ثلاثی مجرد است. این‌گونه فعلها مشتق یا متصرف و در مواردی که تنها در دو ساخت از ساختهای 3 گانۀ ماضی، مضارع و امر جای گیرند، نیمه متصرف نامیده شده‌اند، مانند کادَ یَکادُ؛ ما زال و ما یزَالُ (فعل امر ندارند)، یَدَعُ و دَعْ، یَذَرُ و ذَرْ (فعل ماضی ندارند) (غلایینی، 1/ 64). سیوطی دو فعل ذَرْ و دَعْ را که تنها در قالب امر به کار رفته‌اند، جامد انگاشته است (همع...، 2/ 84؛ قس: غلایینی،1/ 64-65).
سیبویه پیشوای نحویان بصری تصریح می‌کند که مصدر خاستگـاه فعـل اسـت (1/ 12؛ نیـز نک‍ : فلایش، II/ 201-202)؛ در حالی که دستورنویسان کوفی برخلاف بصریان فعل ماضی را اصل، و مصدر را مشتق از آن می‌دانند (نک‍ : ه‍ د، اشتقاق).
به‌جز مصدر از اسمهای معنا و ذات و اسم صوت نیز فعل ساخته می‌شود: 1. اشتقاق فعل از اسمهای معنای جامد: از اسم عدد، مانند واحد < وَحَّدَهُ و اَحَّدَهُ؛ اثْنان < ثَناه؛ ثَلاثة < ثَلَّثه. از اسم زمان، مانند الخَریف < اَخْرَفَ؛ الصَّیْف < اَصافَ؛ الفَجْر < اَفْجَرَ؛ اللَّیْل < اَلالَ. در زبان عربی تقریباً از همۀ اسمهای زمان، فعل مشتق شده است. 2. اشتقاق فعل از اسمهای ذات جامد که شامل اسم اعضای بدن و جز آن می‌شود، مانند الاُذُن < اَذَنَه و اَذَّنَه؛ الیَد< یَدَیْتُه (ضربت یده)؛ العَیْن < عانَ الرجلَ (اَصابه بالعین)؛ الاَب < اَبَوْتُ و اَبَیْتُ (صِرْتُ اَباً)؛ الاِبْط < تَأَبَّطَ ؛ الاِبِل < اَبِـَل و اَبَّلَ؛ الاَسَد < اَسِدَ و تَأَسَّدَ. 3. اشتقاق فعل از اسم صوت، مانند نَعیق الغُراب (صدای کلاغ) < نَعَقَ؛ صَهیل الفرس (شیهۀ اسب) < صَهَلَ و تَصاهَلَ.
شگفت آنکه از حروف نیز فعل مشتق شده است: لَولا (لَو + لا)< لولَیْت (قُلْتَ لی لَولا)؛ سَوْفَ < سَوَّفَ (ابن جنی، 2/ 34، 37؛ امین، 1/ 381-386، 392).
فعل جامد که در دستور زبان عربی غیرمتصرف نیز نام گرفته است، فعلی است که پیوسته با یک قالب و ساخت در کلام ظاهر می‌شود. دستورنویسان گفته‌اند که هرگاه فعل از دو ویژگی ــ یعنـی دلالت بر عملی خـاص (حـدث)، و مفهـوم زمـان تهـی ــ گردد، به حرف شباهت پیدا می‌کند و همین شباهت مانع از تصرف فعل می‌گردد و در این حالت جامد خوانده می‌شود (غلایینی، 1/ 55-56؛ رایت، II/ 15, 124). این‌گونه افعال به 3 دسته تقسیم می‌گردند:
1. فعلهایی که غالباً به صورت فعل ماضی هستند و بر ستایش (= افعال مدح)، نکوهش (= افعال ذم)، اظهار شگفتی (= افعال تعجب) و استثنا دلالت دارند، مانند نِعْمَ (نِعْمَ ما و نِعِمّا)، حَبَّذا (برای ستایش)؛ بِئْسَ (بِئْسَما و بِئْسَ ما)، سَاءَ (برای نکوهش)؛ مَا اَفْعَلَ، اَفْعِلْ ب‍ (‌برای اظهار شگفتی)، خَلا، عَدَا، حَاشَا (برای استثنا) (غلایینی، 1/ 55-63؛ فلایش، II/ 407-421).
فعلهای کَثُرَما (کثر + ما)، قلَّما، طَالَمَا، قَصُرَما، شَدَّما، عزَّما که پس از ترکیب با مای کافّة (= بازدارنده) و زاید، از فاعل تهی گشته‌اند و نیز فعلهای کم‌کاربردی چون سُقِطَ (به صورت مجهول و در ترکیب سُقِطَ فی یَدِه: از کاری که خود کرده بود، پشیمان شد. و در قرآن کریم وَلَمّا سُقِطَ فی اَیْدیهِمْ «اعراف/ 7/ 149»)، هَدَّ (هذا رجلٌ هَدّکَ منْ رجلٍ: این مردی است با ویژگیهای کامل و شایسته برای تو، مردی است که تو را کفایت می‌کند) و کَذَبَ (کَذَبَکَ الاَمْرُ و کَذَبَ علیک: آن موضوع تو را برانگیخت و تحریک کرد، واداشت) به عنوان فعلهای جامدی شناخته شده‌اند که تنها در قالب فعل ماضی به کار می‌روند (غلایینی، 1/ 59-63). در ساختاری نادر فعل «قَلَّ» بدون ترکیب با مای کافة، برای نفی محض هم به کار رفته است و در این حالت هم از فعلهای جامد شناخته شده است: قَلَّ رَجُلٌ یَفْعَلُ ذلک، به معنای ما رجلٌ یفعل ذلک (کسی آن کار را انجام نداده است) (همو، 1/ 57-63).
گروهی فعل هم هستند که از نظر اعراب حکم مبتدا و خبر را نسخ می‌کنند و به جملۀ اسمی معنای تازه‌ای می‌بخشند و «نواسخ» خوانده شده‌اند، این فعلها جامد شمرده می‌شوند مانند لَیْسَ، مادَامَ، کَرَبَ، عَسَی، حَرَی، اِخْلَوْلَقَ، اَنْشَأَ، اَخَذَ (با اَخذ به عنوان یک فعل تام اشتباه نشود) (عاصی، 2/ 932؛ فلایش، II/ 422؛ بلاشر، 267).
2. فعلهایی که پیوسته به صورت فعل امر هستند، مانند هَبْ، تَعَلَّمْ، هاتِ، تَعالَ، هَلُمَّ.
3. فعلهایی که تنها در قالب مضارع ظاهر می‌شوند، مانند یهیطُ.
افزون بر آنچه گفته شد، در زبان عربی فعلهای دیگری می‌شناسیم که تنها در قالب مضارع و یا ماضی و به صورت تک شخصیتی (یا غیرشخصی) به کار می‌روند، مانند یَنْبَغِی، یُمْکِنُ، یَجُوزُ، یَجِبُ، یَتَحَتَّمُ، یَسْتَحیلُ، یَجْدُرُ و یَلِیقُ و حَقَّ (حَقَّتْ و شکل مجهول آن حُقَّ)، تَمَّ (تَمّتْ) (نک‍ : شولتس، 268 ؛ بلاشر، 266) این فعلها را نیز براساس کاربرد رایج در قالبی خاص (ماضی یا مضارع) می‌توان در فهرست فعلهای جامد قرار داد.
گفتنی است که مشتق در دستور زبان عربی و به ویژه دانش صرف (نک‍ : دنبالۀ مقاله) تنها به بخش کوچکی از اشتقاق در معنای عام آن اطلاق می‌شود که اشتقاق صغیر (اشتقاق صرفی یا عام) نام گرفته است و آن نوعی از اشتقاق است که در آن ترتیب و توالیِ صامتها در مشتق و مشتقٌ منه رعایت می‌شود (نک‍ : ه‍ د، اشتقاق).
گفته‌اند که مشتق باید با اصل خود در دلالت معنایی نزدیک باشد. سیوطی بر آن است که در اشتقاقِ صغیر معانیِ ارائه شده توسط مشتقات به یک اصل واحد باز می‌گردند. وی معتقد است که برای شناخت اشتقاق صغیر کافی است به بررسی ساختهای مختلف یک کلمه بپردازیم تا به معنا و حروف مشترک میان آنها دست یابیم، آنچه به دست آورده‌ایم، اصل کلمه است. مثلاً «الضَّرْب» بر مطلق زدن دلالت دارد، اما ضارِبٌ، مَضْرُوبٌ، یَضْرِبُ و اِضْرِبْ هم از نظر دلالت معنایی گسترده‌تر از «الضرب» است و هم از نظر شمار حروف؛ فعل «ضَرَبَ» هم اگرچه از نظر حروف با «الضرب» مساوی است، اما دلالت معنایی بیشتری دارد (بر زمان دلالت دارد) ( المزهر، 1/ 346-347). براساس آنچه سیوطی در باب اشتقاق صغیر گفته است، به نظر می‌رسد که در این نوع اشتقاق به قیاس گرایش دارد (نیز نک‍ : بوبو، 105)، اما ابن فارس که به نظریۀ توقیفی بودن زبان اعتقاد دارد (ص 6)، می‌گوید: ما نمی‌توانیم برپایۀ قیاس کلمه‌ای را بسازیم و به کار ببریم که پیش از این به کار نرفته است (ص 57).
در دانش نحو گویی اصطلاح مشتق در مقایسه با صرف، محدودتر می‌گردد و تنها به آن دسته از مشتقات گفته می‌شود که معنای وصفی دارند (نک‍ : حسن، 3/ 182) و مشتقاتی نظیر اسم زمان و مکان، مصدر میمی و اسم ابزار را که تهی از معنای وصفی‌اند، شامل نمی‌شود. به عنوان نمونه هنگامی که گفته می‌شود در ساختار جمله‌های اسمی، گزاره (خبر) هرگاه مشتق باشد، باید از نظر عدد و جنسیت با نهاد (مبتدا) هماهنگ باشد، بدین ‌معنا ست که هرگاه خبر معنای وصفی داشته باشد، با مبتدا که در حقیقت نقش موصوف را دارد، هماهنگ است (همو، 1/ 414؛ غلایینی، 2/ 259) و از همین‌جا ست که صفت نسبی در ساختار جمله حکم مشتق می‌باید و لازم است که با مبتدا تطبیق کند. نیز هرگاه گفته می‌شود، قید حالت (حال) معمولاً باید مشتق باشد و با ذوالحال (در حقیقت موصوف خود) هماهنگ گردد، بدین‌ معنا ست که حال باید معنیِ وصفی داشته باشد، و از این ‌رو ست کـه هرگاه حال جامد باشد (معنای وصفی نداشته باشد) ــ مثلاً «رَکْضاً» که مصدر ثلاثی است در جملۀ «اَتَیْتُهُ رَکْضاً» ــ دستورنویسان کوشیده‌اند معنایی وصفی از آن انتزاع کنند. به عبارت دیگر آن را «تأویل به مشتق» کرده‌اند و گفته‌اند که تقدیر جمله چنین است: «اَتیتُه رَاکِضاً» (در این باره، نک‍ : ابن یعیش، 2/ 59-62؛ ابن عقیل، 1/ 627-628؛ حسن، 2/ 342-347؛ غلایینی، 3/ 84؛ رایت، II/ 114-115). در مقابل، آنجا که می‌گویند: قیـد تمییز غالباً باید جامد باشد (حسن، 2/ 400؛ غلایینی، 3/ 124)، بدین ‌معنا ست که نباید معنای وصفی داشته باشد. البته این موضـوع استثناهایـی هم دارد که در کتابهـای دستوری بـدان پرداخته شده است (مثلاً نک‍ : ابن هشام، 2/ 463؛ غلایینی، همانجا).

مآخذ

ابن جنی، عثمان، الخصائص، به کوشش محمدعلی نجار، قاهره، 1371ق/ 1952م؛ ابن عقیل، عبدالله، شرح علێ الفیة ابن مالک، به کوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قاهره، 1350ق؛ ابن فارس، احمد، الصاحبی، به کوشش احمد صقر، قاهره، 1977م؛ ابن هشام، عبدالله، مغنی اللبیب، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ ابن یعیش، یعیش، شرح المفصل، بیروت، عالم‌الکتب؛ امین، عبدالله، «بحث فی علم الاشتقاق»، مجلة مجمع اللغة العربیة الملکی، قاهره، 1935م؛ بوبو، مسعود، فی فقه اللغة العربیة، دمشق، 1414-1415ق/ 1994-1995م؛ تهانوی، محمداعلێ، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش رفیق عجم، بیروت، 1996م؛ حسن، عباس، النحو الوافی، قاهره، 1976م؛ خلیل پاشا، محمد، التذکرة فی قواعد اللغة العربیة، عالم الکتب، 1405ق/ 1985م؛ سیبویه، عمرو، الکتاب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1408ق/ 1988م؛ سیوطی، المزهر، به کوشش محمد احمد جاد المولى و دیگران، بیروت، 1986م؛ همو، همع الهوامع، به کوشش محمد بدرالدین نعسانی، قم، 1405ق؛ ضیف، شوقی، تجدید النحو، نشر ادب الحوزه؛ عاصی، میشال، و امیل بدیع یعقوب، المعجم المفصل، فی اللغة و الادب، بیروت، 1987م؛ غلایینی، مصطفى، جامع الدروس العربیة، بیروت، 1410ق/ 1990م؛ قرآن کریم؛ نیز:

Blachère. R., Grammaire de l’Arabe Classique, Paris, 1952; Fleisch, H., Traité de philologie Arabe, Beirut, 1986; Fleischer, H. L., Kleinere Schriften, Osnabrük, 1968; Schulz, E. et al., Standard Arabic, Cambridge, 2006; Wright., W., A Grammar of the Arabic Language, Cambridge, 1991.
بابک فرزانه

جامد و مشتق در ادب فارسی

در دستور زبان فارسی، اسم را از لحاظ ساختمان (اجزاء تشکیل‌دهندۀ) آن به جامد و مشتق تقسیم کرده‌اند: جامد اسمی است که از فعل گرفته نشده باشد، مانند آب، اسب،... ؛ و در مقابل، مشتق اسمی است که از فعلی گرفته شده باشد، چون پرش و زیست که از «پریدن» و «زیستن» گرفته شده است (ادیب‌طوسی، 16). بنابر تعریفی دیگر، اگر اسمی به سبب تصرفی خاص، از معنای اصلی خود عدول کند و به معنای دیگری چون صفت یا کیفیت دلالت نماید، مشتق خوانده می‌شود، مانند بالنده، دهانه... ؛ و در غیر این صورت جامد به شمار می‌آید، چون بال، دهان،... (حبیب، 14). همچنین، اسم جامد را اسمی دانسته‌اند که مشتق نباشد، یا فاقد تعیّنات اسمِ مشتق باشد و درست‌تر آن است که ابتدا اسم مشتق را بشناسیم.
دستور‌نویسان متأخر عموماً تحت تأثیر دو تعریف یاد شده یا نظایر آنها از اسمهای مشتق و جامد دو گونه تعریف به دست داده‌اند:

تعریف اول

اسم مشتق آن است که در ساختمان آن بُن یا ریشۀ فعل (ماضی یا مضارع) وجود داشته باشد، مانند کوشش، گریه، دیدار، ناله،... . بنابراین، اسمی که در ساخت آن بن فعل نباشد، جامد خوانده می‌شود، چون اسب، دختر، آب، رخسار، ... (خانلری، 170؛ شریعت 180؛ انوری، 81-82). به موجب این تعریف، کلمات غیرفارسی را جامد می‌نامیم، اگرچه در زبان خود مشتق باشند، مانند عالم و معلوم که در زبان عربی مشتق‌اند، ولی در زبان فارسی جامد محسوب می‌شوند (شریعت، 183).

تعریف دوم

مشتق اسمی را گویند که از کلمه‌ای دیگر (اعم از فعل، اسم و یا صفت) ساخته شده باشد، مانند خوراک، شیرین، هزاره، پلنگی، گفتار، سبزی، نوشته،... . بنابراین، اسمی که از کلمۀ دیگر ساخته نشده باشد، جامد نامیده می‌شود، چون درخت، کتاب، پرستو، ... (غیاث‌اللغات، 2/ 371؛ کاشف، 18؛ قریب، 48؛ خزائلی، 52؛ ذوالنّور، 24؛ خیام‌پور، 33؛ همایی، 34-35؛ دایی جواد، 85؛ مشکور، 20؛ وزین‌پور، 79؛ لغت‌نامه...، ذیلِ کلمه). همچنین به عقیدۀ برخی دیگر، اسم مشتق آن است که از مصدر یا از فعل اخذ شود، یا از جایی بیرون آمده باشد، یعنی دارای مشتقٌ منه باشد و جامد اسمی است که نه مشتق باشد و نه دارای مشتقٌ ‌منه باشد (حبیب، 153، 154، 157). نیز مجموعه کلماتی را که از یک ماده (= ریشه) گرفته شده‌اند، «طایفۀ کلمات» یا «گروه کلمات» نامند؛ مانند گروه کلماتِ گوینده، گویا، گفته، گفتار، گویندگی،... که از «گفتن» مشتق‌اند (قریب، 49؛ دایی جواد، همانجا).
در دهه‌های اخیر شمار دیگری از دستورنویسان تحت تأثیر نظریات زبان‌شناسی، اسم مشتق را اسم غیر بسیطی دانسته‌اند که با ضمیمه‌های اشتقاقی، یعنی با پسوند‌ها و پیشوندهای اشتقاقی ساخته می‌‌شود و به اسمهای مشتق پیشوندی و اسمهای مشتق پسوندی متمایزند (فرشیدورد، 193). بدیهی است که مقصود افزودنِ حرف یا حروفی در اول یا آخر کلمات، و یا ایجاد تغییری اندک در ساختمان آنها برای مقاصدِ لغوی و ساختن انواع تازه‌ای از کلمات است (همایون‌فرخ، 56). کسانی هم با تعبیری متفاوت گفته‌اند: مشتق اسمی است که یک جزء آن معنای مستقل ندارد، یعنی «وند» است (حق‌شناس، 94) و یا اسم مشتق آن است که در ساختمان آن یک تکواژ آزاد و دست کم یک تکواژ وابسته وجود داشته باشد، مانند گفتار، جوانی، درازا، کوفته،.... چنانچه تکواژ وابسته در اسمی بیش از یکی باشد، آن را مرکب مشتق می‌نامند؛ مانند دانشنامه، سی و سه پل (وحیدیان، 120).
اسمهای مشتق که یک جزء آن معنای مستقل ندارد، از این راهها ساخته می‌شود: 1. از ریشۀ فعل مضـارع + پسـوندِ «ـِ ش»، مانند کوشش، ورزش،...؛ 2. از ریشۀ فعل ماضی + پسوند «ار»، مانند کردار، دیدار،...؛ 3. از اسم یا صفت + پسوندِ «ه/ ـﻪ»، مانند روزه، ریشه، زرده،... ؛ 4. از ریشۀ فعل ماضـی + پسـوندِ «ـَ ن»، مانند شنیدن، گفتن،... ؛ 5. از صفت + پسوندِ «ی»، مانند سفیدی، بلندی،... ؛ 6. از اسم + پسوندِ «ـَ ک»، مانند عروسک، موشک،... (حق‌شناس، 95؛ نیز نک‍ : همایون‌فرخ، همانجا؛ شریعت، 181-182).

مآخذ

ادیب طوسی، محمد امین، دستور نوین، تهران، 1312ق؛ انوری، حسن و حسن احمدی ‌گیوی، دستور زبان فارسی، تهران، 1370ش؛ حبیب اصفهانی، دستورسخن، نسخۀ خطی کتابخانۀ مرعشی، شم‍ 10229؛ حق‌شناس، علی‌محمد و دیگران، زبان فارسی سال دوم آموزش متوسطه، تهران، 1387ش؛ خانلری، پرویز، دستور زبان فارسی، تهران، 1351ش؛ خزائلی، محمد و ضیاء‌الدین میرمیرانی، دستور زبان فارسی، تهران، 1351ش؛ خیام‌پور، عبد الرسول، دستور زبان فارسی، تبریز، 1386ش؛ دایی‌ جواد، رضا، دستور زبان فارسی (پنج استاد)، اصفهان، 1340ش؛ ذوالنور، رحیم، دستور پارسی در صرف و نحو و املای فارسی، تهران، 1343ش؛ شریعت، محمد جواد، دستور زبان فارسی، اصفهان، 1345ش؛ غیاث‌اللغات، غیاث‌الدین محمد رامپوری، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363ش؛ فرشیدورد، خسرو، دستور مفصل امروز، تهران، 1384ش؛ قریب، عبدالعظیم، دستور زبان فارسی به اسلوب السنۀ مغرب زمین، تهران، 1348ش؛ کاشف، غلامحسین، دستور زبان فارسی، استانبول، 1328ش؛ لغت‌نامۀ هخدا؛ مشکور، محمد جواد، دستورنامه، تهران، 1349ش؛ وحیدیان کامیار، تقی و غلامرضا عمرانی، دستور زبان فارسی (1)، تهران، 1382ش؛ وزین‌پور، نادر، دستور زبان فارسی، تهران، 1369ش؛ همایون‌فرخ، عبد الرحیم، دستور جامع زبان فارسی، به کوشش رکن‌ الدین همایون‌فرخ، تهران، 1337ش؛ همایی، جلال ‌الدین و دیگران، دستور زبان فارسی (پنج استاد)، تهران، 1350ش.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.